سلام بچه ها خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینم از قسمت سی و یک
امیدوارم خوشتون بیاد
نظر یادتون نرررررررررررررررررررررررررررررررررررره
برای اینکه از اون حالت بیرون بیام،به سمت کله قندایی رفتم که بالای سرعروس دامادمی سابنشون...کیفم وگذاشتم روی میزی که کنارم بودوکله قندبه دست بالای سراری اینا وایسادم...دوتادختردیگه ام که من هیچ کدومشون ونمی شناختم،یه پارچه بالای سرعروس ودامادگرفتن...همه مهمونادورمون جمع شدن...رادوین کنارامیروسعیدوبابک وایساده بودوحتی نیم نگاهیم به من نمی کرد!!به درک که به من نگاه نمی کنه...مگه من منتظرنگاه اونم؟!ایش!!
بقیه در ادامه مطلب